راه من.. نگاه توست.. پلک نزن! بی راهه میروم...
داستان کوتاه
تاريخ : | 18:51 | نويسنده : shaahin.tiham

به سرآستين پاره ي کارگري که ديوارت را مي چيند و به تو مي گويد،ارباب
نخند : به پسرکي که آدامس مي فروشد و تو هرگز نمي خري.
نخند : به پيرمردي که در پياده رو به زحمت راه مي رود و شايد چندثانيه ي کوتاه معطلت کند.
نخند : به دبيري که دست و عينکش گچي است و يقه ي پيراهنش جمع شده.
نخند : به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسايه اي که هرصبح نان سنگک مي گيرد،
به راننده ي چاق اتوبوس ،
به رفتگري که درگرماي تيرماه کلاه پشمي به سردارد،
به راننده ي آژانسي که چرت مي زند،
به پليسي که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمي زند،
به مجري نيمه شب راديو،
به مردي که روي چهارپايه مي رود تا شماره ي کنتور برقتان را بنويسد،
به جواني که قالي پنج متري روي کولش انداخته ودرکوچه ها جارمي زند،
به بازاريابي که نمونه اجناسش را روي ميزت مي ريزد،
به پارگي ريزجوراب کسي در مجلسي،
به پشت و رو بودن چادر پيرزني درخيابان،
به پسري که ته صف نانوايي ايستاده،
به مردي که درخياباني شلوغ ماشينش پنچرشده،
به مسافري که سوارتاکسي مي شود و بلند سلام مي گويد،
به فروشنده اي که به جاي پول خرد به تو آدامس مي دهد،
به زني که باکيفي بردوش به دستي نان دارد و به دستي چندکيسه ميوه وسبزي،
به هول شدن همکلاسي ات پاي تخته،
به مردي که دربانک ازتو مي خواهد برايش برگه اي پرکني،
به اشتباه لفظي بازيگرنمايشي،
نخند
نخند ، دنيا ارزشش را ندارد که تو به خردترين رفتارهاي نابجاي آدمها بخندي
که هرگز نميداني چه دنياي بزرگ و پردردسري دارند
آدمهايي که هرکدام براي خود وخانواده اي همه چيز و همه کسند!
آدمهايي که به خاطر روزيشان تقلا مي کنند،
بارمي برند،
بي خوابي مي کشند،
کهنه مي پوشند،
جارمي زنند
سرما و گرما مي کشند،
وگاهي خجالت هم مي کشند،.......خيلي ساده



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: داستان کوتاه,